شاعر : لاهیجی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
از خود فـنا نگـشته نـیابی به حق بـقـا فـانی شـدن ز خـویش بود حـال اولیا
تا نقـش غـیر پاک نـشویی ز لـوح دل کی درحریم وصل شود جانت آشنا؟
جانهای بیدلان زدهآتش به هر دوکون از شوق روی دلبر بیچون و بیچرا
طی کرد راه و زود به مطلوب خود رسید هر کو به صدق در ره عشقش نهاد پا
داری دلا هـوای سـلـوک طـریق حـق بـایـد قــدم نــهــی به ره شاه لا فـتـی
شاهی که از بلـنـدی قـدرش خبر دهد ایـزد به هـلاتــی و به تـاکـیـد انـمّـا بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلق است شاهان فــقــرجـمـله بدو کـرده اقـتـدا آن بحرعلم و فضل و کمال و حیا و خلق آن گوه حـلم و کان مروت کرم،سخا
وصف کمال تُست سلونی ولـوکشف کس را نبوده عـرصۀ این، بعد انـبـیا
دست نـیاز و عجز اسیـری به دامنـت چون زد، مدارش از قدم خویشتن جدا